دنیایی از کارتون

دنیایی از کارتون

جایی برای طرفداران کارتونی
دنیایی از کارتون

دنیایی از کارتون

جایی برای طرفداران کارتونی

کدام

http://s5.picofile.com/file/8129597226/w_100com_blogfa_comakseporseshi.jpg


اگه به من باشه کشته مرده ی همه شونم به علاوه ی گری

عکس

من این عکس را خیلی دوست دارم.


http://a.dilcdn.com/bl/wp-content/uploads/sites/2/2015/02/frozen-fever-02.0_030.00_0003.jpg

برای بزرگ شدنVIEW کنید


موش ها بعد 30 سال

به گزارش خبرنگار شبکه مردمی اطلاع رسانی(شمانیوز)، برخلاف کلاه قرمزی که حتی بعد از گذشت 20 سال، هنوز بچه است، شیطنت هایش را ادامه می دهد و هیچ وقت راجع به سن و سالش حرفی زده نمی شود؛ مرضیه برومند تصمیم گرفته تا موش هایش، بر اثر گذشت زمان بزرگ شوند و بعد از 30 سال، سن و سالی میان 40 سال به بالا داشته باشند.

بعضی از آنها با هم ازدواج کرده اند، بعضی ها بچه دارند و ... مهمترین نکته اینجاست که همگی تقریبا شخصیت های دوران کودکی شان را حفظ کرده اند. در «شهر موش ها 2» دیگر این شخصیت های محبوب خبرساز نیستند، آنها صرفا پدر و مادرهایی هستند که در جریان قصه بچه هایشان قرار می گیرند.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

کپل
دیروز
به یادماندنی ترین شخصیت «مدرسه موش ها»، کسی نبود جز «کپل»! موش شکمویی که موقع رفتن به مدرسه، جیب هایش را پر از فندق و پسته می کرد و بخش مهمی از بار جذابیت مجموعه را به دوش داشت. شهرت این شخصیت تا جایی بود که ترانه اصلی «مدرسه موش ها» و یکی از ترانه های «شهر موش ها» با محوریت او ساخته شد.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

امروز

بعد از 30 سال، با نارنجی ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است. رستوران بزرگی دارد و بسیار مرفه است. او با وجود اینکه یکی از ثروتمندترین موشوندان شهر موش هاست هنوز هم شخصیت دوران کودکی اش را حفظ کرده. همچنان مهربان، خونسرد و بی خیال است، از دست کسی عصبانی نمی شود، از هیچ مسئله ای نگرانی به خودش راه نمی دهد اما در عین حال مقتصد است.

 

نارنجی
دیروز
لوس ترین و با ناز و اداترین عروسک «مدرسه موش ها» بود. خودش را بهتر از سایرین می دید و مدام نارضایتی اش را از شرایط و افراد مختلف با تکیه کلام مخصوص خودش یعنی «ایشششش، اینقدر بدم میاد» به روی همه می آورد. کپل و دم باریک از آنجایی که به حساسیت های او واقف بودند، مدام اذیتش می کردند تا صدایش را دربیاورند.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

امروز
خصلت ها و حساسیت های قدیمی را حفظ کرده و همچنان در هر لحظه نسبت به شرایط موجود، ناراضی است و از همه چیز بدش می آید.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

بعد از گذشت 30 سال، به زنی تبدیل شده که به سر و وضع و پوست و لباس هایش اهمیت زیادی می دهد؛ لب ها و گونه هایش را بوتاکس می کند، ماسک خیار می گذارد و سعی می کند خوش لباس ترین موش شهر موش ها باشد.

 

بچه ها
صورتی
اینکه نارنجی اسم دخترش را بگذارد «صورتی» اصلا عجیب نیست اما صورتی به لحاظ شخصیتی اصلا به مادرش نرفته و هیچ کدام از خصلت های او را ندارد و اصلا لوس نیست و مثل مادرش تلاشی هم برای اینکه جذاب باشد نمی کند.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

کپلک
یکی از جذابترین شخصیت های «شهر موش ها 2»، همین «کپلک» است. پسر بازیگوش و شکمویی که چشم های گردی دارد و می شود آن را نمونه کوچک پدرش «کپل» دانست. او مثل بچه های هم سن خودش، با صدای بلند حرف می زند، مدام دلش می خواهد بازی کند.

 

دم باریک
دیروز
دوست صمیمی کپل بود و در تمام شر و شلوغی های او همراهی اش می کرد. او بچه ای تنبل و دست و پا چلفتی بود که به تنهایی عرضه کاری را نداشت. خودش را به کپل نزدیک می کرد تا تحت حمایت او باشد. همه آنهایی که «مدرسه موش ها» و «شهر موش ها» را دیده اند کاملا می دانند که دم باریک و کپل، جزو شخصیت های اصلی بوده اند و بخش مهمی از قصه ها پیرامون آنها اتفاق می افتد.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

امروز
دم باریک بعد از گذشت 30 سال هنوز دوستی دیرینه اش را با کپل حفظ کرده. در واقع همچنان به او وابسته است و در رستورن او آشپزی می کند و ظرف می شوید. کپل طبقه پایین خانه اش را به او داده اما نارنجی به دلیل اتفاق هایی که پیش می آید، او را بیرون می کند. درباره اینکه دم باریک با چه کسی ازدواج کرده حرفی به میان نمی آید اما احتمالا همسرش مرده و او با تنها پسرش «مشکی» زندگی می کند.


بچه
مشکی

او به هیچ وجه ویژگی های پدرش را به ارث نبرده. برخلاف او مدام دنبال ماجراجویی و خطر کردن است. از چیزی نمی ترسد و مدام به ایده های جدید می رسد. از طرف دیگر علاقه زیادی به موسیقی دارد و گیتار می زند.

 

عینکی
دیروز
بچه درسخوان و منظمی که در «مدرسه موش ها»، مبصر کلاس بود و مدام تلاش می کرد نظم را بین همه برقرار کند. اسم بدها را پای تخته می نوشت و مدام جلوی آنها ضربدر می کشید. او رابطه خوبی با آقا معلم داشت و برای همین هم به دید دیگران، یک جورهایی خودشیرین به حساب می آمد. آقای معلم مدام می گفت که آینده خوبی در انتظارش است.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

امروز
عینکی که همچنان بعد از 30 سال عینک به چشم دارد، حالا دکتر شده و کل بیماران شهر موش ها را مداوا می کند. او در این مدت با سرمایی ازدواج کرده و دو بچه دارد. نقش عینکی در «شهر موش ها 2» زیاد نیست و غیر از یک معرفی اجمالی در ابتدای فیلم، فقط یک بار برای مداوای پیشو خبرش می کنند. عینکی مانند دوران بچگی اش شخصیتی آرام دارد و جزو موشندهای باکلاس شهر موش هاست.

 

سرمایی
دیروز
موش سرمایی که همیشه کلاه و شال گردن به سر داشت و با این وجود مدام می لرزید. تنها چیزی که از او به یاد داریم این است که در اکثر مواقع عطسه می کرد و آب دماغش را بالا می کشید. از آنجایی که خیلی خودش را می پوشاند و چهره اش زیاد مشخص نبود، به نظرمان می آمد که سرمایی پسر است اما گویا همه این سال ها اشتباه می کردیم چون برومند در سن 30 سالگی شخصیت ها نشان داد که دختر بوده.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

امروز
او هنوز هم سرمایی است و سر میز شام به رغم اینکه همه لباس های نازک و بعضا آستین کوتاه به تن کرده اند، پالتو پوست پوشیده و دو پوشش پوستی هم روی گوش هایش کشیده است. با اینحال مدام می گوید که هوا سرد است تا حدی که سایر موش ها به دکتر طعنه می زنند که چرا در این همه سال نتوانسته سرمایی بودن او را مداوا کند.

بچه ها
ذره بین
در عین اینکه مثل مادرش همیشه شال به گردن دارد، خصلت عینکی را به ارث برده. او عاشق این است که در آینده مثل پدرش دکتر شود؛ برای همین هم همیشه یک کیف لوازم پزشکی اسباب بازی دارد و گوشی داخل گوشش می گذارد.


عدسی
او هم مثل برادرش خصلت سرمایی بودن را از مادر به ارث برده. او هم دوست دارد در آینده دکتر شود و بچه ها او را دکتر مدرسه می دانند.


گوش دراز
دیروز
گوش دراز از همان زمان بچگی گوش های تیزی داشت و خیلی از مسائل را زودتر از دیگران متوجه می شد. مثلا هر موقع که آقا معلم به کلاس نزدیک می شد، خبر نزدیک شدن او را می داد تا بچه ها سر جایشان بنشینند و ساکت باشند. وقتی خوشخواب خروپف می کرد یا شکم کپل به قار و قور می افتاد، گوش دراز اولین کسی بود که می فهمید. دیونگ دیونگ های معروف او به هنگام شنیدن صدایی از دوردست هنوز در خاطره ها ماند.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

امروز
او حالا به خاطر گوش های تیز و توانایی تشخیص اتفاق ها قبل از وقوع به یک درجه دار نظامی تبدیل شده و با نام کلنل آژان دوموشان بین همه شناخته می شود. بزرگترین مقام مسئول در پلیس است و به محض اینکه اتفاقی می افتد، دستور رسیدگی یا کشیدن آژیر خطر را می دهد. او پلیس بسیار با اخلاقی است و خارج از اصول، اقدامی انجام نمی دهد؛ با اینحال اما آخر ماجرا از بچه ها کم می آورد.

 

بچه ها
شیپور

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

بچه  آژان دوموش به خاطر موقعیت پدرشان احساس قدرت می کند و در تمام مدت فیلم، به بقیه دانش آموزان فخر می فروشد؛ برای همین است که هیچ کس دلش نمی خواهد با او دوست باشد.او نهایتا راز بچه ها را پیش پدر پلیس فاش می کنند.و اسمشو نبر او را در آخر داستان گرفت ولی بچه ها نجاتش دادند.

آقای معلم
دیروز
یکی از مهمترین شخصیت های «مدرسه موش ها» و «شهر موش ها» که بخش مهمی از داستان ها حول محورشان می گذشت، آقای معلم بود. او با همان جدیت و صدای تو دماغی اش، مدام میان شلوغی کلاس صدا می زد: «بچه موش های عزیز» و سعی می کرد دعوا و شلوغی ها را بخواباند.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

 

آقا معلم، فردی مقتدر اما مهربان بود که خیلی بیشتر از یک معلم برایشان وقت می گذاشت و سعی داشت آنها را درست تربیت کند.

 

امروز
آقا معلم بعد از گذشت 30 سال، به پیرمردی تبدیل شده که حالا در شروع سال تحصیلی جدید، قرار است بازنشسته شود. در جشن شروع سال جدید، از زحمات آقا معلم قدردانی می شود و فرد جدیدی را به عنوان معلم معرفی می کنند. آقا معلم بعد از این همه سال، همچنان خوش پوش است، کت و شلوار و کراوات به تن دارد و اندکی در ژست و قیافه اش تغییری به وجود نیامده.

 

اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها


خوش خواب

دیروز

بچه ی خوابالو کلاس که همیشه می خوابه و بالشش همراهشه.همیشه هم پلکاش تو هم رفته است.


امروز

او هنوز هم خوابالو است او دستیار کلنل گوش دراز است و همیشه سر کار خوابه و دنبال مرخصیه.یک نی نی کوچولوی بامزه و یک دوقلو به اسم های شیفته و شفته هم دارد.



دم دراز

دیروز

پسر شیطون دم دراز داستان رو که یادتونه همان که همش دنبال فرصتیه که نارنجی را اذیت کنه.همیشه کنار گوش دراز میشینه و عاشق بازیه.همچینین یک خواهر کوچک به نام موش موشک هم دارد.


امروز

او با خوش خنده ازدواج کرده و هنوز هم به دنبال اذیت کردنه.همچنین الان مهندس دم دراز شده است.همچنین 4 تا بچه دارد.که اسماشون هست:موشا،میشا،سوشا،توشا

  اخبار , اخبار فرهنگی , شهر موش ها

ادامه داستان اسفنج بیرون آب

خب سندی یک صفحه از کتاب که توی دریا را داشت.باب اسفنجی یک پر از آن مرغ های ماهیخوار کند و حالا نیاز به جوهر داشتند که اونم اختاپوس به ترسش پس داد باب اسفنجی توی صفحه نوشت که از اونجا برن و به ابر قهرمان های کامپیوتری تبدیل بشن ولی باب یادش رفت برگه را برداره تا دوباره بتونن به خانه برگردن اینجابود که پلانکتون خودشو قوی هیکل و بزرگ کرد و صفحه را با خودش برد.

باب و دوستاش به قهرمان تبدیل شدند که اسمارو میگم:باب اسفنجی بهInvincibuble،پاتریک به Mr Super Awesomeness

اختاپوس به Sour Note و خرچنگ به Sir pinch-a-lot

اون ها سعی کردند که دست دزد دریایی به کتاب نرسه ولی دزد دریایی فرار کرد همان موقع باب و بقیه به رودنت(سندی)برخورد کردند اول ترسیدند ولی اونو شناختند و دنبال دزد دریایی کردند ولی آن ها با تلاش های زیاد شکست خوردند ولی موفق شدند کتاب را بسوزونند. همین جا پلانکتون وارد میشه و دزد شکست میده و فرمولو به چنگ می یاره ولی بر خلاف انتظار خرچنگ اون فرمول را به خرچنگ برمی گرداند و به پیشنهادات دزد دریایی گوش نمی دهد و میگه این کار گروهیه.بعد خرچنگ می پرسه این که قلابی نیست.پلانکتون جواب میده:چیز های مهم تری در زندگی وجود دارد و من با این کار به خودم آسیب رساندم.بعد با استفاده از صفحه ی پلانکتون به خانه برمی گردند و همه چیز به خوبی تمام میشه

ادامه داستان اسفنج بیرون آب

خب باب و بقیه به ساحل میرن یک مرد بزرگ توی ساحل می بینند فکر می کنن داره خفه میشه و سعی می کنن به آب برگردوننش ولی اتفاقی روی قلعه شنی یک دختر میرن.که یک دفعه برادر دختره با لگد هر کدام به طرفی پرت می کنن.باب و سندی را روی آفتاب گیر و خرچنگ را روی تابلو پشمک فروشی و پاتریک را روی بستنی و اختاپوسو روی یک زن که روغن به خودش زده بود.ولی در اخر همه رفتند کنا پشمک فروشی و باب و پاتریک پشمک ها را خوردند.که ناگهان بوی همبرگر خرچنگی آمد.اون دنبال بو رفتند که یک هو متوجه شدندکه توی پیست هستند همه می رفتند و اون ها داشتند زیر پاها له می شدند.اختاپوس چیزی نمونده بود بره زیر چرخ که سندی نجاتش داد.اون ها یک دو چرخه پیدا کردند و روندنش.باب و پاتریک رکاب می زدند.آقای خرچنگ و اختاپوس دو سر دسته گرفته بودند و هدایت می کردند.سندی هم تعادل دسته را نگه داشته بود.ناگهان یک بچه کوچولو توی کالسکه جلو آمد ولی آن ها را به هرطریقی کج کردند داخل سبدی افتادند که ناگهان یک رستوران دیدند که همبرگر خرچنگی می فروخت.آن ها داخل رستوران شدند و دزد دریایی صاحب اون تعجب کرد چون داستان بیکینی باتم تمام شده بود و امکان نداشت که آن ها از آب بیرون بیان.دزد دریایی آن ها را به یک صخره ی دور افتاده به وسیله کتاب منتقل کرد.روی صخره پر مرغ های ماهیخوار بود و آیا باب و دوستاش جون سالم به در می بردند.

ادامه دارد....

ادامه داستان اسفنج بیرون آب

خب باب اسفنجی سعی کرد از دوستاش کمک بگیره ولی هیچ کدام حاضر نشدند.ناچار به همراه پلانکتون از شهر بیرون نمی رفت.با اینکه سندی داستانو بهش گفته بود نمی خواست قبول کنه که بیکینی باتم همین طور می مونه.باب اسفنجی خوابید. پلانکتون برای به دست آوردن فرمول داخل مغز باب اسفنجی رفت اما هیچی به جز پشمک پیدا نکرد.بعد باب که بیدار شد باور نمی کرد که پلانکتون اینکارو کرده باشد.او دید که پلانکتون قصد همکاری ندارد.او با خواندن شعر  پلانکتون را راضی کرد.پلانکتون گفت برای اولین کار باید کارن را آزاد کند.بعد آزادی کارن با اسفنجی و پلانکتون یک ماشین زمان ساختند.اون ها می خوان به گذشته سفر کنند و فرمولو بردارند.ولی به دلیل اشکالاتی در ماشین به 30 سال بعد سفر می کنند.در 30 سال بعد اوضاع بیکینی باتم واقعا خراب بود.باب اسفنجی طاقت نیاورد و دوباره به ماشین زمان رفت.این دفعه به میلیون ها سال بعد رفتند و با دلفینی به نام بابلز آشنا دند و دفعه بعد به روز قبل از فاجعه بیکینی باتم رفتند.باب رفت تا فرمولی که دست پلانکتون گذشته بود را بگیره ولی به اشتباه نامه ی بدل را برداشت و به حال رفتند و باب نامه را به خیال فرمول به آقای خرچنگ داد ولی اون فرمول نبود.باب به همه گفت که این کار درست نیست ولی بقیه انگار نه انگار رفتند تا باب اسفنجی را از بین ببرند.ولی وسط اعدام یک هو بوی همبرگر خرچنگی آمد درست وقتی سنگ داشت روی باب اسفنجی می افتاد خرچنگ او را نجات داد و اهالی بیکینی باتم همه به خود آمدند و رد بوی همبرگر خرچنگی را گرفته اند.تا به نزدیکی ساحل رسیدنداون جا همه ماهی ها رفته اند و اختاپوس هم می خواست بره ولی خرچنگ گفت باید باهاشون بیاد بعد پلانکتون یواشکی وارد جوراب باب اسفنجی شد.یک دفعه سر و کله ی بابلز دلفین جادویی پیدا شد و باب اسفنجی و سندی و پاتریک و خرچنگ و پلانکتون را به خشکی برد.

ادامه دارد...

داستان اسفنج بیرون آب

خوب می خوام داستان این مجموعه را کامل براتون بگم.

داستان از آن جایی شروع میشه که یک دزد دریایی وارد جزیره میشه طبق نقشه اش پیش میره و ناگهان به یک اسکلت می رسه.کتابی دست اسکلت بود.دزد کتاب را بر میداره که ناگهان اسکلت زنده میشه ولی دزد دریایی اسکلت را شکست میده و به کشتی بر می گرده و همراه مرغ دریایی هایش کتاب را می خواند. ان کتاب بیکینی باتم بود و درباره ی اهالی آن.داستان از اون جایی بود که شرح حال یک رستوران در زیر دریا را می گفت که ناگهان پلانکتون به رستوران حمله کرد و بعد از شکست یک سکه به خرچنگ داد و خرچنگ سکه را داخل گاو صندوق خود گذاشت و پلانکتون بدلی(ربات)کنار تابلوی رستوران گریه کرد. خرچنگ رفت کنار ربات و شادی کرد.توی گاو صندوق پلانکتون از سکه در آمد و خواست فرمول واقعی را با نامه ای که در شیشه بود عوض کند که ناگهان باب اسفنجی از راه رسید. آن ها سر فرمول می جنگیدند که ناگهان فرمول ناپدید شد.خرچنگ به خیال اینکه کار پلانکتونه خواست او را از بین ببرد.ولی باب اسفنجی که می دونست کار اون نیست نجاتش داد و سوار بر یک حباب رفتن.طبق داستان ها به خاطر همبرگر خرچنگی آشوب بزرگی در بیکینی باتم ایجاد میشه.

حالا توی بیرون آب:دزد دریایی توی کتاب بیکنی باتم نوشته بود که فرمول برای خودش بشه و به همین خاطر فرمول ناپدید شده بود و داستان بیکینی باتم را برای همیشه تمام کرد.مرغ های دریایی که به باب اسفنجی علاقه داشتند،یکی از صفحات کتاب را داخل آب انداختند.آن برگه روی خانه ی سندی افتاد و او وقتی نوشته ی تمام دید فهمید که ممکنه بیکینی باتم همیشه توی آشوب بمونه.

ادامه دارد....

http://www.dbazi.com/wp-content/uploads/2015/02/The-SpongeBob-Movie-650x329.jpg

آنتونیو باندراس درباره بازی در باب اسفنجی: مجبور بودم گریمم را بتراشم!

آنتونیو باندراس درباره بازی در باب اسفنجی: مجبور بودم گریمم را بتراشم!

آنتونیو باندراس از تجربه بازی در فیلم باب اسفنجی حرف زد، فیلمی که همه شخصیت هایش کارتونی هستند به جز دزد دریایی که نقشش را باندراس بازی کرده است.

باب اسفنجی بعد از 11 سال با «فیلم باب اسفنجی: اسفنج بیرون آب» به پرده سینماها برگشته است. کارتون باب اسفنجی از سال 1999 در تلویزیون به یک امپراتوری موفق تبدیل شده و اکنون با ارائه یک فیلم 3 بعدی، دنبال موفقیت بیشتر در سینما است. در مراسم فرش قرمز این فیلم، آنتونیو باندراس هم حضور داشت. باندراس تنها بازیگر واقعی در میان شخصیت های کارتونی بود و نقش دزد دریایی را بر عهده داشته. او در این باره می گوید:«تقریبا یک خرده کورکورانه کار کردن بود اما در کل بامزه بود… اگر موقع کار کردن این جور فیلم ها خودتان لذت نبرید، بچه ها هم از تماشای آنها لذت نخواهند برد.»

گریم باندراس هم با آن کلاه گیس و ریش مصنوعی برایش یک خرده دردسر ساز بود:«نمی توانستم گریمم را عادی در بیاورم، مجبور بودم آن را بتراشم تا همه این پلاستیک ها از صورتم جدا شود. مثل این بود که صبح یک خرس بهت حمله کند و 12 ساعت بماند.»

باندراس درباره باب اسفنجی هم گفت:«… او شخصیت خیلی خوش بینی دارد… برای هر مشکلی هم یک راه حل دارد که پیام خوبی برای بچه هاست. ارزش های خوبی در این فیلم هست، ارزش هایی مثل دوستی و وفاداری.»


منبع:http://nikoo.com/tag/