دنیایی از کارتون

دنیایی از کارتون

جایی برای طرفداران کارتونی
دنیایی از کارتون

دنیایی از کارتون

جایی برای طرفداران کارتونی

خاطرات آقوی همساده

البته این هارا از نمایش نامه های بچه ها توی فراخوان سایت کلاه قرمزی و پسرخاله گرفتم.


آقو ما یه مدت وضع مالیمون خراب بود یه گاوی داشتیم گفتیم بریم اینو بفروشیم…رفتیم بازار یه پیرمردی دیدیم گفت گاوتو بده من بهت لوبیای سحرآمیز بدم،آقو گاوو دادیم لوبیاهارو گرفتیم بردیم کاشتیم فرداش درخت دراومد از درخت رفتیم بالا رسیدیم به خونه یه غول یه مرغ تخم طلا ازش کش رفتیم برگشتیم پایین تا پامون رسید به زمین دیدیم اومدن جلبمون کردن!گفتیم چرا؟گفتن شما بخاطر کشت غیر اصولی خاک منطقه رو ضعیف کردین 14تا خانواده بدبخت شدن! گفتیم کاکو صبر کن الآن یه تخم طلا بهت میدم شمام بیخیال ما شو…به ای مرغو گفتیم یه تخم طلا بذار گفت من در اعتراض به کاهش قیمت طلا در بازارهای جهانی دیگه تخم طلا نمیذارم!گفتیم حداقل دوتا تخم مرغ معمولی بده تو زندان نیمرو کنیم گفت تخم مرغ معموای تو کلاس کاری من نیس!ها ها ها ها ها ها ها…مارو که داشتن میبردن زندان وسط راه رسیدیم به اون پیرمردو دیدیم مازراتی زیر پاشه!!! گفتیم کاکو چی شد پولدار شدی!؟ گفت اون گاوو که به من دادی روزی 25تا گوساله طلا میزاد!…ها ها ها ها ها ها ها…آقو به نظر من آدم همیشه باید قدر چیزایی که داره رو بدونه!


ماجراهای جالب آقوی همساده


آقو ما یه بار یه حلقه ای تو خیابون پیدا کردیم،یه رفیقی داریم صداش میکنیم “گندولف”،ای حلقهو رو بردیم پیشش گفتیم کاکو ای چیه!؟ گفت ای ارباب حلقه هاس،بکنیش تو دستت غیب میشی!گفتیم کاکو ای خرافات چیه باور میکنی رفتیم بهش ثابت کنیم حلقه رو کردیم تو دستمون غیب شدیم! آقو تا ما غیب شدیم مسئولین رفتن اسم مارو از تو لیست آماری مملکت حذف کردن،نمودار رشد جمعیت سقوط کرد،بالانس عرضه و تقاضا تو بازار بهم خورد اقتصاد مملکت 256% افت کرد!ها ها ها….ینی داغون شدا له له شد!گفتیم ها الآن ای حلقهو رو از تو دستمون در میاریم همه چی روبراه میشه ما میشیم قهرمان ملی،آقو ای حلقهو رو در آوردیم ظاهر نشدیم!روشو نیگا کردیم دیدیم نوشته MADE IN CHINA!ها ها ها….ما الآن 3ساله نیستیم هیشکی اهمیت نمیده!




آقو ما یه بار تو یکی از زندان های آمریکا بودیم…یه پسریم اوجا بود بهش میگفتن مایکل…آقو ای پسرو نقشه زندانو رو تنش خالکوبی کرده بود میگفت من شمارو فراری میدم…گفتیم خب خدارو شکر بالاخره در میریم آقو از شانس ما شب قبل فرار ای پسرو آبله مرغون گرفت همه تنش پر جوش شد نقشه ی رو تنش قاطی پاطی شد از تو زندان تونل زدیم از وسط کاخ سفید سر در آوردیم!ها ها ها…ینی چنان ضایع شدیما…400سال دیگه حبس واسمون بریدن…36بارم به اعدام محکوم شدیم! کلاٌ دوستان هرچی کینه از مسئولین عزیز ایران تو دلشون بود رو تو سرنوشت ما پیاده کردن!




آقو ما یه سالمون که بود عاشق دختر همسایه بودیم،اونم عاشق ما بود…تا اینکه یه روز یه نی نی جدید اومد تو کوچه مون و عشق ما دو روز بعد مارو بخاطرش ول کرد! روزی که داشت میرفت بهش گفتم “عزیزم تو تمام زندگی منی،من تک تک نفسهامو به بهونه وجود تو میکشم،تویی دلیل زنده بودنم”…آقو برگشت گفت “میدونم..ولی کامبیز پوشک خارجی میبنده”…ها ها ها ها ها… بله ما اولین شکست عشقی رو در سن یک سالگی تجربه کردیم! ینی چنان از درون خورد شدیم که نگو…له له شدیم!


ماجراهای جالب آقوی همساده :


آقو ما یه بار رفتیم دخترمونو از همون کودکی با مسئله حجاب آشنا کنیم دیدیم روسری رو سرش نمیکنه برا اینکه تشویق بشه ما هم یه روسری سمون کردیم،یهو پسر همسایه در زد ما هم با عجله رفتیم درو وا کنیم یادمون رفت روسری رو ورداریم پسر همسایه چشمش که به ما افتاد یه دل نه صد دل عاشقمون شد ازمون خواستگاری کرد مام تو این عصر بی شوهری از موقعیت پیش اومده نهایت استفاده رو کردیم جواب بله دادیم مارو برد خونه مادرش که عروسش رو بهش نشون بده…آقو مادرشوهرمون گفت برای اینکه عروس من شی باید این امتحانو بدی،این دوتا تخم مرغو بگیر باهاشون بیف استروگانوف درست کن! مام کم نیاوردیم 3روز تمام رو تخم مرغا نشستیم جوجه شدن،جوجه هارو بزرگ کردیم مرغ شدن رفتیم فروختیمشون باهاش مواد بیف استروگانوف خریدیم درستش کردیم مادرشوهرمون اومد تست کرد دید نمکش کمه 4امتیاز ازمون کم کرد گفت نمیتونی عروس من شی نامزدمون نتونست این شکست عشقی رو تحمل کنه خودشو کشت خونواده ش رفتن بخاطر بازی با احساسات بچه شون از ما شکایت کردن 48سال رفتیم حبس…ها ها ها ها ها…راستی دخترمون هم 20سالش که شد رفت آمریکا مدل لباس شد! ینی از هر نظر داغونما داغون!



آقو ما یه بار تو قرعه کشی بانک 150میلیون تومن برنده شدیم! درحالی که جهان در پی این خوش شانسی ما در بهت فرو رفته بود یهو یه اتفاقی افتاد که همه چی رو به حالت عادی برگردوند…عکس ما به عنوان برنده بزرگ این قرعه کشی تو یکی از روزنامه ها چاپ شد،ملت حالشون از دیدن چهره کریح ما بهم خورد روزنامه خوندنو بیخیال شدن،سرانه مطالعه در ایران اومد پایین،مسئولین مارو مقصر دونستن 150میلیون جریمه مون کردن،البته این آخر ماجرا نبود…ظاهراٌ سردبیر روزنامه قرار بود اون روز پول ببره خونه تا زنش بره یه سرویس طلای جدید بخره که تو مهمونی فردا باهاش چشمای بیتا جونو در بیاره،بیچاره نتونست پول جور کنه خانومش با ماهیتابه کوبوند تو سرش طرف حافظه ش قاطی کرد از اونموقع تا حالا هر روز که از خواب پامیشه فکر میکنه همون روز اوله دوباره عکس مارو تو روزنامه ش چاپ میکنه! الآن 18ساله من روزی 150میلیون جریمه میشم! ها ها ها ها ها…من نمیفهمم ملتی که شام ندارن بخورن سرانه مطالعه به چه دردشون میخوره!؟ خانومای عزیز که وضعیت اقتصادی موجودو میبینن چرا از شوهراشون توقع بیجا دارن!؟ اصلاٌ آقو من چرا نمیمیرم از این زندگی خلاص شم!؟





آقو ما بچه بودیم یه روز ننه مون مارو برد خرید،خواست یه آبمیوه گیری بخره 30تومن کم آورد چشمش خورد به ما بلندمون کرد گذاشتمون رو پیشخون مغازه به آقوی فروشنده گفت این بچه رو چند ورمیدارین!؟ آقوی فروشنده هم یه نیگا به ما انداخت گفت مدلش جدیده ولی کارکردش زیاده،دست چپش هم که رنگ داره،صندوق عقبش هم که جا باز کرده درش بسته نمیشه(که البته ای آخری تقصیر ما نبود،از فشار تحریمها بود!)…خلاصه 25تومن بیشتر قیمت گذاری نشدیم ننه مون نتونست آبمیوه گیریو بخرعصبانی شد وسط پاساژ افتاد رو ما به حد مرگ کتکمون زد بعدشم ولمون کرد رفت…مام دیدیم گم شدیم یه پلیس دیدیم رفتیم بهش گفتیم “آقو پلیس مهربون…” ظاهراٌ طرف 4ماه بود حقوق نگرفته بود اعصابش خورد بود قبل اینکه جمله مون تموم شه با لگد زد تو سرمون 6متر پرت شدیم وسط خیابون 13تا ماشین از رومون رد شدن له له شدیم…بردنمون بیمارستان از شانس ما دکترای بیمارستان در اعتراض به عدم همکاری شرکتهای بیمه اعتصاب کرده بودن یه دامپزشک آوردن بالا سرمو، نمیدونیم با ما چیکار کرد که الآن 47ساله آدرنالین خونمون که میره بالا شروع میکنیم به پارس کردن! ها ها ها واق واق واق واق…!

ماجراهای جالب آقوی همساده :




ماجراهای جالب آقوی همساده : “شب یلدا!”

آقو ما یه سال شب یلدا دعوت بودیم خونه “فامیل دور”…به ما گفتن داری میای یه هندونه بگیر…آقو مام یه هندونه ای گرفتیم رفتیم تا رسیدیم اینا هندونه رو شیکستن رنگش عین گچ سفید بود!ینی ای 89تا مهمون ریختن سرمون مارو به حد مرگ زدن!ها ها ها…داغونم کردن…آقو آخر شب شد گفتن بیاین یه فال حافظ هم بگیریم نوبت ما شد،نیت کردیم،کتابو وا کردیم دیدیم نوشته “خوشگلا باید برقصن…خوشگلا باید برقصن!”…آقو از اوجایی که تقدیرمون این بود 4ساعت و نیم رقصیدیم مهره 12و13 کمرمون جا به جا شد کبدمون از این جا به جایی غافلگیر شد همکاریشو با سایر اعضا قطع کرد هپاتیت گرفتیم مُردیم!ها ها ها…رفتیم اون دنیا ای “حافظ” مارو تو برزخ گیر آورد انقد مارو زد انقد مارو زد که یه بار دیگه هم مُردیم!…آقو دوباره که برگشتیم دیدیم میگن سوالای شب اول قبر لو رفته از اوجایی هم که ما تنها کسی بودیم که 2بار مُرده شدیم تنها مظنون ماجرا اینم به پروندمون اضافه شد نامه اعمالمونو دادن دیدیم از 20 شدیم 0.25…آقو روح پدر خدابیامرزمون اومد ای کارنامه رو دست ما دید با کمربند افتاد به جونمن!ها ها ها…ینی چنان شخصیتی از ما خورد شد جلو سایر ارواح که نگو!



ماجراهای جالب آقوی همساده :



آقو ما یه روز رفتیم باغ وحش داشتیم به حیوونا نیگا میکردیم یهو یه بچه چشمش به ما خورد برگشت به باباش گفت:این میمونه چرا تو قفس نیس؟ یهو 6نفر ریختن سرمون مارو انداختن تو قفس میمونا! ها ها ها ها ها ها ها…گفتیم کاکو اشتباه شده گفتن خب یه سوال ازت میپرسیم ببنیم میتونی در حد آدم جواب بدی یا نه…وقتی یه زن توی دعوا بهت میگه هرکاری دوست داری بکن، تو چیکار میکنی؟ مام با افتخار گفتیم ای که معلومه ، هرکاری خواستیم میکنیم! آقو خیلی با احترام اومدن مارو از تو قفس میمونا آوردن بیرون بعد از کلی معذرت خواهی بابت ای اشتباه بردن انداختنمون تو قفس الاغا! ها ها ها ها ها ها ها ها…امروز مسئولین باغ وحش اومدن گفتن پلنگا گرسنه ان یکی از الاغا رو باید بدیم بخورن،مام به الاغای دیگه گفتیم کلاغ پر بازی میکنیم هرکی باخت اونو میبرن برا پلنگا،آقو بازی شروع شد وسط بازی تا گفتیم الاغ همه انگشتا رفت بالا،گفتیم الاغ که پر نداره بهشون برخورد همه شون شروع کردن به پرواز کردن!ها ها ها ها ها…واقعاٌ خرن! فردام قراره بریم پیش پلنگا…ینی داغونما داغون!



ماجراهای جالب آقوی همساده :



آقو دو روز پیش آموزش و پرورش تصمیم گرفت داستان زندگی مارو بذاره تو کتاب فارسی!ما هم با داستانهای ای کتاب قاطی شدیم…همو روز اول گفتیم بریم خونه کوکب خانوم بخور بخور…آقو ای کوکب خانوم همه پولاشو داده بود پرادو دو در خریده بود هیچی غذا تو خونه نداشت!مهمونا هم گرسنگی بهشون فشار آورد ریختن سر ما مارو تا حد مرگ زدن!ها ها ها…از زدن ما که خسته شدن گفتن باید بری تو چنگل دنبال حسنک بگردی…وسط جنگل که بودیم دیدیم گله چوپان دروغگو اوجاس…روانی پیر چشمی گرفته بود تا ما رو دید داد زد:گرگ!گرگ!گفتیم خدارو شکر سابقش خرابه هیشکی به حرفاش گوش نمیده نگو دو سال بود توبه کرده بود شده بود معتمد روستا!آقو یهو 2000نفر با چوب و چماق ریختن سر ما…بعد از نیم ساعت به زور خودمونو نجات دادیم داشتیم بر میگشتیم دیدیم کوه ریزش کرده رو ریل قطار قطارم داره میاد خبری هم از دهقان فداکار نیس گفتیم ها الآن ای لباسو رو آتیش میزنیم نجاتشون میدیم معروف میشیم…آقو لباسمونو آتیش زدیم راننده مارو دید قطارو وایسوند…ای مسافرا پیاده شدن داشتن میومدن از ما تشکر کنن که نوک آتیش گرفت به ساک یکی از ای مسافرا…از شانس ما طرف قاچاقچی دینامیت بود!آقو کل ناحیه منفجر شد 800تا کشته و زخمی داشت ای حادثه…400میلیون دیه باید بدیم!ها ها ها…تازه فردا قراره بریم پیش”آن مرد که داس دارد!!!”واسم دعا کنین !




چه بچه های هنرمندی داریم ما


کلاه قرمزی 93

92 رو گذاشتم حالا اینم 93

علت باخت بارسلونا(بخندیم)



به گزارش خبرگزاری شبکه CNN، گویا حضور شخصیتی به نام "هم ساده" در بین طرفداران بارسلونا باعث باخت این تیم شده است!

آقوی هم ساده هم پس از این بازی اعلام کرد: ابتدا می خویم به آقوی بحرانی تبریک بگیم. آقو بایرن برد هه هه هه هه نفهمیدیم چتو شد 3-2 جلو بودیم چجور شد 7-0 باختیم. هه هه هه یعنی داغون شدمااااا له له شدمممم.
خبرنگار CNN اضافه کرد آقای هم ساده طرفدار تیم بایرن بوده و خودش هم نمی داند چطور شد که با لباس بارسلونا در بین طرفداران این تیم ظاهر شد، گویا بعد از این باخت هم همه طرفداران بارسلون به حد مرگ او را زده اند!!!

منبع:http://redcap.persianblog.ir/pages/2/

کلاه قرمزی

http://www.seratnews.ir/files/fa/news/1392/12/14/89340_698.jpg

شما با کدام موافقید پخش بشه یا نشه؟


ورود نوشت افزار خارجی ممنوع

کی رفته نمایشگاهش تو برج میلاد.من رفتم کلی هم خرید کردم.













من بیشتر کلاه قرمزی و شهر موش ها خریدم ولی برای من از این ها که پیدا کردم بهتره حیف حوصله ی آپلود نداشتم.







شهر موش ها 3


تهیه‌کننده «شهر موش‌ها2» با اظهار رضایت از فروش این فیلم در چند روز گذشته گفت: باید یکی دو هفته بگذرد تا فیلم در فروش به شرایط ایده‌آل خود برسد.
علی سرتیپی با اشاره به فروش 435 میلیونی فیلم تا به امروز در تهران اظهار داشت: فروش فیلم در روز شنبه تفاوت چندانی با فروش چهارشنبه گذشته نداشته است که این نشان از ثبات در فروش دارد.
وی با تأیید هزینه 5/7 میلیارد تومانی برای ساخت «شهر موش‌ها2» سرمایه‌گذاران فیلم را اسپانسر‌ها، بخش خصوصی، خودش و منیژه حکمت عنوان کرد.
سرتیپی در پاسخ به این پرسش که چگونه این سرمایه‌گذاری سنگین را پذیرفته و آیا نگران بازگشت سرمایه‌اش نیست، تصریح کرد: سینما ریسک دارد، اما در عین حال ما هم به شدت نگران بازگشت سرمایه‌مان بودیم. تصمیم داشتیم فیلم خوبی بسازیم، اما تصور نمی‌کردیم هزینه‌ها تا این حد بالا برود که رفت و ما به نوعی در یک شرایط ناخواسته قرار گرفتیم. برای ساخت دکورهای فیلم هزینه‌های زیادی صرف شد.
تهیه‌کننده «شهر موش‌ها2» با اشاره به فروش روزانه نزدیک به 200 میلیونی فیلم در تهران و شهرستان‌ها گفت: به لحاظ قانونی فیلم 70 روز فرصت اکران دارد و در صورت حفظ کف فروش، این مدت می‌تواند افزایش هم پیدا کند.
وی از شروع یک موج تبلیغاتی از آخر این هفته در سراسر کشور خبر داد و اظهار داشت: مراسم‌ها و برنامه‌های مختلفی پیش‌بینی شده است تا تماشاگر را هر چه بیشتر به دیدن فیلم تشویق کنیم.
سرتیپی با بیان این‌که تا به امروز آن‌چنان که باید و شاید چیزی به اسم سینمای کودک نداشته‌ایم اظهار امیدواری کرد که اکران و فروش بالای «شهر موش‌ها2» یک تحول را در این ژانر پدید بیاورد.
این تهیه‌کننده سینما درباره برنامه‌هایی که برای دوره پس از اکران عمومی فیلم درنظر گرفته شده است، گفت: علاوه بر توزیع فیلم در شبکه نمایش خانگی، از نوشت‌افزار و لوازم‌التحریر «شهر موش‌ها2» هم رونمایی خواهد شد. همچنین روی فروش عروسک‌ها هم حساب ویژه‌ای باز کرده‌ایم.
تهیه‌کننده «شهر موش‌ها2» حاشیه‌های به‌وجود آمده بر سر بستن قرارداد نمایش قبل از اخذ پروانه نمایش را یک مانور رسانه‌ای خواند و اصل موضوع را از اساس تکذیب کرد.

واکنش سرتیپی به این پرسش که آیا «شهر موش‌ها3» هم ساخته خواهد شد، مثبت بود و در ادامه اظهار داشت: مقدمات کار انجام شده و به ‌طور یقین کارگردان سومین قسمت هم «مرضیه برومند» خواهد بود.

http://chehrenews.ir/sites/default/files/styles/large/public/post_image/IMG12110640.jpg?itok=qCXlc2qT